سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آج

بنام بخشایشگر بی همتا

هنوز آنروز را فراموش نمی کنم یعنی نمی شود فراموش کرد، پدرم میخ میکرد و من دانه می انداختم! آن زمانها  کشت کولک(پنبه) در منطقه رسم بود که زمین را با وسیله ای که میخ کولک کاری می نامیدند زمین را سوراخ می کردند عمق میخ حدود 10 سانتی متر می شد و قطری حدود یک سانت داشت. سپس فردی دیگر که معمولاً کودکان بودند دانه های پنبه را که شب خیسانده بودند و آماده سبز شدن بودن(نیکو کرده بودند) را داخل آن سوراخهای منظم که در یک خط و کامل ردیف بود می ریختند هر سوراخ فقط یک دانه نه بیشتر! فلسفه کار را درست نمی دانم نیروی کار ارزان بود یا زمین سفت بود یا اقتصادی بود که هیچ دانه ای بدون سبز شدن نباشد یا بعلت خشک بودن منطقه بود که چنین کشت می کردند کار بسیار مشقت آوری بود که همه کولک کاران چه میخ زن چه دانه انداز ناراضی بودند ولی هرچه بود چنین بود و روزگاری سخت بود.

بروم سر وقت کشت خدا بیآمرز پدرم که تازه شغل کشاورزی را اختیار کرده بود دستش مثل میخ زنهای ماهر تند نبود آنها دو نفر دانه انداز هرچه هم سریع بودند گاهی عقب می افتادند ولی من تنهایی تمام سوراخهایی که او آهسته می توانست ایجاد کند را در یک لحظه دانه می انداختم و بیشتر وقت هم بیکار بودم و چقدر دانه انداز خوشحال است که نه اینکه عقب نیست بلکه در تمام زمان کار استراحت کند.

در هر حال آن روز فراموش نشدنی داشتیم در زمین قد خیابان (همه قطعات زمینها یک نام داشت برای آدرس دادن و... ) در حال کشت بودیم که حسین ذوالفقاری با موتور آمد آنجا پدرم را مخاطب قرار داد که ما در ناصریه(روستهای هم جوار روستای ما جمشیدآباد) سپاه دانش(سرباز معلم) آورده ایم پسرت را نمی خواهی بفرستی مدرسه درس بخواند و فردا بی سواد نباشد. پدرم گفت داریم کار می کنیم پس کولکاری و کشت و کار چی می شود؟!  با هم مقداری مذاکره کردند و پدر اجازه داد که کار تعطیل شود و من برم مدرسه.

باید یادآور شوم که زمان پنبه کاری فروردین است یعنی آن سال من و بقیه بچه ها برای اولین با پا در مدرسه می گذاشتیم بجای مهر فروردین رفتیم مدرسه چه روزی از ماه بوده نمی دانم حتماً تعطیلات نوروزی تمام شده بوده و حدود بیستم ماه باید بوده باشد!

نشستم پشت موتورش و رفتیم ناصریه خانه پدر حسین ، او هم یک اتاق کوچک را اختصاص داده بودند به کلاس و معلم هم نمی دانم کجا زندگی می کرد یا مهمان بود تا سامان گرفتن  مدرسه، حسین رفت با موتور از روستاهای اطراف و دانش آموز آورد تا بالاخره کلاس و مدرسه تشکیل شد.

چون هنوز نه میزی و نه نیمکتی داشتیم همه ما و معلم همه روی دیوار حیاط منرل علی محمد حسن (پدر حسین ذوالفقاری) نشستیم و باب آشنایی شروع شد و چون روز اول بود هر کدام از جایی و همه به نوعی با هم غریب بودیم تا نزدیک ظهر کار دانش آموز پیدا کردن و آوردن و این شروع ادامه داشت و معلم هم چون دفتر و کتاب و تخته ای نبود ما را با بازی لنگ لنگک چشم بسته سر گرم کرد، یعنی یک نفر (دانش آموزان اولی و نو و از هر سنخ) چشمش را می بستند و باید بصورت لنگ لنگ ( لی لی) کردن و یک پایی برود و دست بزند به دیگر بچه ها هر کس در آن محیط بهش دست می خورد می سوخت و باید جایش با فرد چشم بسته عوض می شد.

کار نداریم بالاخره در این بازی من بعد چه مدت سوختم و چشم ام را بستند و راهی میدان شدم که چون خیلی خیره بودم و با سرعت می رفتم و بی دقتی کردم سرم را کوبیدم به دیوار و چنان روز اول مدرسه برایم کوفت شد که نگو گریه و اشک و باد کردن پیشانی همه بر سرم آوار شد.

ترس معلم از دسته گلی که آب داده در چهره اش پیدا بود و ما که از این چیزها جا نمی خوردیم با اشاره و لکنت زبان رساندیم که مهم نیست آنروز مدرسه تعطیل شد و آمدیم خانه و تا روز بعد!

بالاخره روز اول مدرسه هرچند با کار شروع شد ولی بازی آن برایم سرشکستنک داشت و هنوز وقتی فکر میکنم جای آن کوفتگی درد میکند!!!


یا حق الیقین

چندی روزی که توفیق زیارت علی ابن موسی علیه السلام حاصل شد و اموری دیگری هم باید بعمل می‌اوردم ناچاراً مسیر وکیل آباد و حرم را طی می‌کردم.

البته هر سال این مسیر را به عللی چند باری طی می‌کردم اما امسال مسیری هر روزه و تکراری و هفتگی شد و همین مسئله باعث شد که طاقتم طاق شده و از آن نتوانستم تعریف نکنم!

شاید خود اهالی مشهد دیگر برایشان عادی شده باشد و خیلی اهمیت نداشته و یا یادشان رفته باشد که این قطار شهری چه سالی باید مسافرین و همشهریان را جابجا می‌کرد.

مشهد در انتظار مترو دارد میمیرد

اوایل که مهندس تقی زاده یادش بخیر می‌خواست هتل سحاب را در گلستان حصار راه‌اندازی کند وعده آماده شدن مترو را تا سال 84 داد که این مسیر انتهای بلواروکیل‌آباد تا حرم 20دقیقه طی خواهید کرد!

از آن سال تا کنون هرسال که گاهاً چند بار رفتیم مشهد مقدس از این قطار شهری خبری نشنیدیم. حالا گیر کار کجاست حتماً مثل همان کوچه ما شده ولی چون در بلوار وکیل‌آباد این مترو از زمین بیرون است بیشتر انسان را حرص می‌دهد چرا؟ چون سالهاست که ایستگاه‌ها ساخته شده‌اند ریلها گذاشته شده و هزاران تاسیسات دیگر همینطور روی زمین دارد زنگ می‌زند و عمرشان تلف می‌شود خیلی از این وسایل وقتی قطار در آینده نامعلوم بخواهد بکار افتاد باید تعویض شود چرا که همین حالا آنقدر کهنه و زنگ زده شده‌اند که قابل استفاده نیست در آینده که دیگر حساب معلوم است!

بدین صورت وقتی که خدا خواست و مترو راه‌افتاد دیگر هیچ چیز آن نو نیست مگر اینکه واگنها نو باشند، امیدواریم.

باید دید مردمی که این مسیر را در روز حداقل دوبار طی می‌کنند بجای دوتا بیست دقیقه چند دقیقه وقت می‌گذارند در این هفته که من طی طریق می‌کردم با هر نو وسیله‌ای که آنرا رفتم و یا آمدم کمتر از یکساعت و بیست دقیقه نشد چه شخصی چه تاکسی و چه واحد... در این حداقل چه اعصاب خوردی که ندارد اگر هوا هم گرم باشد دیگر بدتر هیچ کس حتی حال نگاه به دیگری هم ندارد تا چه رسد سلامت را جواب دهد یا جابجا شود که رد شوی، با بک حساب سرانگشتی در هفته بیش از 14 ساعت عمر در همین ترافیک و دود و دم و هزار کوفت و زهرمار دیگر تلف خواهد شد در سال هرانسان 700 ساعت یعنی 60 روز از سال که کم کنید سال شما به 300 روز تقلیل خواهد یافت حالا دیگر هزینه‌ها بکنار سوال از مدیریت شهرداری مشهد این است که چرا عمر یک عهده زیادی از مردم و مسافرین را با تاخیرات پروژه نابود می‌کنید.

اما جالبی قضیه این است که در هفته دولت شهرداری بجای خبر خوش مثلاً امسال یک مقدار از مسیر را آماده کرده و راه خواهد انداخت! یک نمایشگاه پرطمطراق برپا کرده‌ بود و پر از عکس که ما چه‌ها کرده‌ایم و بهمان نموده‌ایم.

اما از همه آن چه‌ها کرده آنها همین بود که من گفتم که یک صدم هم نگفتم! سه سال تاخیر در افتتاح مسیر تا کنون و چقدر دیگر تاخیر داشته باشد الله‏واعلم.

یک روزی در صد متر مسیر وکیل آباد یک خودرو پیدا نمی‌شد اما اکنون در صد متر آن صد خودرو بیشتر در حال تردد است. یعنی اگر این مترو درست شده بود دیگر خودروها برای حرکت در این مسیر نباید این ترافیک سنگین را تحمل کنند و شعار و عکس و تصویر پل و ریل و... درد مردم را دوا نمی‌کند باید شیرینی کار را در عمل به مردم چشاند با بموقع اجرا کردن طرحها و نا با عکس و تصویر و شعار رادیو تلویزیون.

مثل تبلیغات ایرانسل که بجای کیفیت بخشی به موبایل و خطوط خود و هزینه کردن به ساخت ‌آنتن و گسترش شبکه خود در تلویزیون از دادن خودرو گرفته تا هواپیما و... به استفاده کنندگان خود می‌گوید.شما نمی‌خواهد به من هواپیما بدهید یک آنتن بزیند یک شهر کرمان مرکز استان را لااقل پوشش بده بقیه شهرها به جهنم.

ببخشد داشتم در مشهد سیر می‌کردم یکباره رفتم کرمان شما بجای آن شعارها یک خط این مترو را راه‌بیاندازید که تمام تاسیسات آن کهنه شده و باد و باران و خاک آنها را نابود کرده است.

یکی نیست بپرسد از من که هنوز مشکل کوچه خودت را حل نکردی می‌خواهی به مشکل مترو مشهد برسی.

AWT IMAGE

به من فرق نمی‌کند مشکل کوچه‌ام با شهر مشهد گفتم که مشکل هر کسی مشکل ماست!

در ثانی من در مشهد که هستم ناچاراً باید این مسیر را طی کنم پس مشکل من هم هست 14 ساعت کم نیست کلی میشه.................کارهای عقب افتاده ......... انجام داد.