سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آج

یا حق الیقین عزیز

...... واقعا وقتی جمعه رئیس دولت از رادیو شنیده که بنزین گران شده تعجب کرده و کمی بعد شاخ درآورده.

.

.

.

.............. چقدر زشت می نماید وقتی رئیس دولت با خنده می گوید مثل مردم خبر گرانی بنزین را شنیده و چقدر بد است که رئیس تو چشم ملت خیره شود و با پوزخند همراه با تمسخر دروغ بگوید

آیا خودش باور کرده که مردم حرفش را باور کردند


یا رحیم

در کنار جاده این تنگی راه

بر سر کوی جمال لنگه کاه

در آسمان خیال این لکه سیاه

روی درب آستانه شهره نگاه

ماتم غم که شده کارگاه

نیم نگاهی در ناله پرکاه

شبانگاه برکه ناشه فاصله

... نادان هم می داند نیست قافله

دورتر از شهر یا بین دوربین فرفره

راهی دور بین برکه ی روستا و سامره

قایم شدن بین درختان کوتاه زغال اخته

دره باریک بیابان زده برکه شاهانه

.... آخر نشد یک کلام پیدا بین آیینه


یا قاضی الحاجات

راهی دور کرده ایم

چشمی را پیر

کمری را دولا

پایی را خسته

تنی را رنجور

گوشی را فرتوت

...راهی را آمده ایم

چقدر بد

یا شاید ناشایست

فکری را سائیده

جمالی را از دست داده

وقاری نمانده

پس از این همه سستی چه نازک شکسته ایم

چقدر نازک تر خواهیم شد

توانی هست؟!


یاحی

کمی متفاوت

قدمی به جلو

شاید در دور دستها کمی زود

و جلو تر از دیر شدن

ملکولی در دست باشد

که از هر اتم آن دنیایی پر از خورشید

هر چه که پیش رفتیم

رفتارمان سنگین تر شد

یعنی من عافیت طلب تر هستم

من ریسکم کمتر شده است

آخر حق با سنگینی است

سبکی رفتن دارد

ولی کجا سر در آوردن نه!

شاید نتیجه آن رقت ، رقت بار باشد

همین کافی است.