سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آج

        بنام آفریننده باران     

بده آن راح روان پرور ریحانی را

که بکاشانه کشیم آن شب روحانی را

من به دیوانگی ار فاش شدم معذورم من  به دیوانگی ار فاش شدم معذورم

کان پری صید کند دیو سلیمانی را

سر بپای فرقش در فکنم همچون گوی

چون بر این درکشد آن ابلق چوگانی را

برو ای خواجه اگر زانک به صد جان عزیز

میفروشند بجز یوسف کنعانی را

گر توان کار کنی مستی ما را چه عجب؟

کافران کفر شمارند مسلمانی را

ابر چشم جو شود سیل فشان از لاله

کوه بر دوش کشد جامه بارانی را

کام درویش جز این نیست که بر وفق مراد

باز بیند عَلم دولت سلطانی را

چشم"خواجو" چو سر طبله دُر بگشاید

از حیا آب کند گوهر عمانی را

دل این سوخته بربود به دربان گوید

که بران از درم آن شاعر کرمانی را

                         "خواجوی کرمانی"